آمنه با صدایی آکنده از ناامیدی میگوید: «تا پسرهایم را پیدا نکنم، جایی نمیروم». او پایش را محکم بر خاک خشک و غبارآلود سوی افغانستانی مرز میکوبد و تمایلی ندارد حتی یک گام دیگر بهسوی کشوری بردارد که بیش از چهل سال پیش، در جریان تهاجم شوروی، از آن گریخته بود.